پارت سی و چهارم

زمان ارسال : ۲۲۰ روز پیش

بی طاقت رو به ساناز که بی حرف اطراف را زیر ذره بین داشت پرسید: گویا ساناز خانم ناخوش احوالن. گرفته و دمغ به نظر می رسن.
نیکزاد و آزیتا از عداوت صلح ناپذیر ساناز با حامی آگاه بودند. از آن دو فاصله گرفتند و در همان حال مرد گفت: شما دکتری حامی جان. ببینم چه طور از پس اولین بیمار برمیای.
خنده کنان هم قدم همسرش دور شد و ساناز با لبان نیمه باز، مبهوت حرف پدرش ماند.
_ خــــــــب؟؟؟
زل

66
20,508 تعداد بازدید
52 تعداد نظر
95 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ایلما

    00

    عالی 😍

    ۷ ماه پیش
  • رویا ملکی نسب | نویسنده رمان

    ممنون😘

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید